نسبت های عاشورایی
ناشر: پرتال علوم اسلامی ثقلین
سال نشر: 1393/08/03
- هنر برخاستن
یزید بن ثبیط که دَه پسر داشت، تصمیم گرفت به سوی کربلا بشتابد، پسرانش را فراخواند و گفت: کدامیک از شما حاضر است با من بیاید؟ از میان آنها فقط دو پسر او، عبدالله و عبیدالله با او به کربلا آمدند و توفیق شهادت یافتند.
- دو ستاره در پناه خورشید
مُجمَّع بن عبدالله و عائذ بن مُجمَّع پدر و پسر به سوی سیدالشهداء حرکت کردند، وقتی رسیدند، سپاه حرّ کاروان امام را محاصره کرده بود؛ حرّ مانع پیوستن آنها شد، اما امام با حمایت و پافشاری خود، آنان را بسوی خود آورد تا توفیق شهادت را از دست ندهند.
- شهید تیر فرزند
زهیر بن سلیم ازدی و پسرش در سپاه عمر سعد بودند، که برخی گفته اند برای پیوستن به امام و عبور از محاصره چنین کردند. شب عاشورا وقتی زهیر، دشمن را مصمم و جنگ را قطعی دید، شبانه به امام پیوست،ولی هر چه فرزند را خواهش کرد، وی با او نیامد. در تیرباران ابتدای جنگ، به شهادت رسید. برخی گفته اند او با تیر فرزندش کشته شد!
برادران حسینی
- می خواهم کشته شوم
این دو از بزرگان سرشناس کوفه و از ولایتمداران امیرالمومنین بودند؛ جدشان حرّاق، از رزمندگان حضرت در سه جنگ جمل، صفین و نهروان بود. روز عاشورا به محضر امام شرفیاب شدند و عرضه داشتند: یا اباعبدالله! دشمن ما را تا نزدیکی شما عقب رانده است! دوست داریم در برابر دیدگانت کشته شویم. (فَأحبَبنا أن نُقتَل بَینَ یَدَیک) پس به سوی دشمن رفتند؛ یکی از آنها رجز می خواند و دیگری تکمیل می کرد: یا قَوم ذودوا عَن بَنی الأطهار بِالمِشرفیِّ وَالقَنا الخَطّار ای مردم؛ با شمشیر و نیزه از فرزندان پاک پیامبر دفاع کنید؛
- اشک های پهلوانی
شبیب بن حارث و مالک بن عبدالله پسر عمو و برادر مادری بودند، روز عاشوراء وقتی تنهایی و بی یاوری امام را دیدند، گریه کنان به حضور حضرت رسیدند. امام فرمود: ای پسران برادرم! چرا گریه می کنید؟ به خدا به زودی چشمتان روشن خواهد شد. عرض کردند: فدایت گردیم! بر خود گریه نمی کنیم؛ گریه ما از آن روست که در راهت کشته می شویم ولی نمی توانیم از تو بیش از این حمایت کنیم. جَعَلَنا الله فِداکَ لا واللهِ مَا عَلی أنفُسِنا نَبکی و لَکِنّا نَبکِی عَلَیکَ نَراکَ قَد أُحِیطَ بِکَ و لا نَقدِرُ أَن نَمنَعَکَ
شاهزاده شهید
- یادگار نجاشی
نصر بن أبو نیزر از شاهزادگان غیرعرب و به نقلی از نوادگان نجاشی بود. رسول خدا شخصا به تربیت و پرورش او همت گمارد. پس از رسول خدا با فاطمه زهرا و فرزندانش به سر می برد و در نخلستان با امیرالمؤمنین کار می کرد؛ سرانجام در کربلا توفیق شهادت یافت.
خانواده های شیدا
- همسر و همسفر
أبو وهب عبدالله بن عُمَیر کلبی او که به نقلی تازه مسلمان شده بود نزد همسرش آمد و تصمیمش را برای نصرت سیدالشهداء آشکار ساخت. همسرش گفت: مرا نیز با خود ببر. (خُذنی مَعَک)شبانه از شهر خارج شدند و به امام رسیدند. به نقلی روز عاشوراء اولین کسی بود که به میدان رفت و شهید شد. همسرش از خیمه ها بیرون دوید و بر بالینش حاضر شد، غبار از سر و رویش برداشت و گفت: بهشت گوارایت باد! (تمشی إلی زوجها حتی جلست عند رأسه تمسح عنه التراب و تقول: هنیئا لک الجنه). شِمر به غلامش دستور داد با عمود بر سر این زن بکوبد. بدین گونه او به شوهر شیدایش پیوست.
- خواهش مادر
عمروبن جناده نوجوان بود که در کربلا پدرش شهید شد. پس از شهادت پدر، به سفارش مادر خود، خدمت سیدالشهداء شرفیاب شد و از امام اذن میدان خواست؛ حضرت رخصت نداد اما او اصرار کرد، امام فرمود: پدرت شهید شده شاید مادرت راضی نباشد تو هم شهید شوی. عمرو عرض کرد: اتفاقا این خواهش مادرم از شماست. با اذن امام به میدان رفت و شهید شد. مادر پهلوانش نیز سَر او را که دشمن به سویش انداخته بود، به سمت دشمن پرتاب کرد و گفت: آنچه در راه حسین داده ام پس نمی گیرم.
رفقای حسینی
- با او بمان
حبیب و مسلم بن عوسجه در کوفه برای سیدالشهداء بیعت میگرفتند،تااینکه عبیدالله وارد کوفه شد و مردم را از اطراف مسلم پراکنده ساخت. آن دو توسّط قبائل خود، مخفیانه در جائی نگهداری شدند و زمانیکه امام وارد کربلا شد بطور نهانی از کوفه بیرون آمدند، شبها حرکت میکردند و روزها پنهان میشدند تا خود را به حضرت رساندند. روز عاشورا، وقتی مسلم به زمین افتاد، سیدالشهداء به اتفاق حبیب، بر بالینش آمدند، امام برایش دعا کرد و فرمود: رَحِمَک الله یا مسلم! حبیب گفت: دیدنِ شهادتت بر من سخت است، بهشت بر تو مبارک. (عزَّ علیَّ مصرَعُکَ یا مسلم!) مسلم با صدای آرام به حبیب گفت:خداوند تو را مژده خیر دهد حبیب در پاسخ گفت: اگر نمیدانستم که ساعتی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به تمام وصیتهایت در شأن تو عمل نمایم. مسلم به حبیب گفت: دست از حسین برندار! (فإنّی أُوصیکَ بهذا – و أشار بیده إلی الحسین)
بردگان آزاد
- همه هستی من
هر کس به میدان می رفت در رجزش نسب و حسب خود را به رُخ می کشید. أسلم بن عمرو غلام سیدالشهداء که به میدان رفت به جای اینکه به نسب و حسب ِنداشته، بنازد فریاد زد: أمیری حسین و نعم الأمیر سرور فؤاد البشیر النذیر غرق خون روی زمین افتاده بود که سیدالشهداء بر بالینش حاضر شد، حضرت او را در آغوش کشید و صورت مبارکش را بر صورت عمرو گذاشت أسلم تبسّمی کرد و با صدای بی رمق گفت: مَن مِثلی؟!
- یادگارِ دوست
عمرو بن حَمِق از مهمترین سرداران شهیر اسلام و صحابه رسول خدا بود که در راه محبت امیرالمؤنین به دست معاویه شهید گشت و اولین سَری بود که در اسلام به نیزه شد. زاهر غلام او بود که شبانه جنازه اش را دفن کرد و در سال شصت برای انجام حجّ به مکّه رفت وباامام همراه شدودر کربلا به شهادت رسید. محمد بن سنان زاهری که از روات بسیار مهم و بحث برانگیز شیعه می باشد و به تعبیر حضرت امام خمینی اگر امثال او حذف شوند، از روایات فقهی شیعه چیزی نمی ماند؛ از نسل با برکت زاهر است.
- سیاه رو سپید
آنگاه که آتش جنگ برافروخته شد،جون غلام ابوذر، مقابل سیدالشهداء آمد و از او اجازه میدان خواست، امام رخصت نداد. جون خود را به پاهای امام انداخت و گفت: در خوشی ها کاسه لیس شما بودم، حال در سختی رهایتان کنم؟! به خدا تا خون سیاهم را با خون پاک شما آمیخته نکنم، رهایتان نمی کنم. درست است که بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سیاه است، امّا بر من منّت گذار و از بهشت محرومم نکن! با اذن امام به میدان رفت. هنگامی که فرشته شهادت را در آغوش میکشید، امام بر بالینش آمد و برای او دعا فرمود: «اللّهمّ بَیِّض وجهَهُ و طَیِّب ریحَهُ و احشُرهُ مع الأبرار و عرِّف بینه و بین محمّد و آل محمّد». قبیله اسد که پس از چند روز برای خاکسپاری پیکرهای شهداء در میدان نبرد، حضور یافتند از بدن جون، بوی مُشک به مشامشان رسید.
- آخرین لبخند
واضح غلامی عالم و کاتب حضرت؛ در قرائت قرآن و ادبیات عرب توانمند بود، وقتی میدان رفت در رجزش فریاد زد: البحر من ضربی و طعنی یصطلی و الجوّ من سهمی و نبلی یمتلی وقتی غرق خون روی زمین افتاده بود، امام شخصا بر بالینش حاضر شد و با گریه صورتش را بر صورت او نهاد، واضح به سختی چشم باز کرد و لبخندی زد و شهید شد.